۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

انشای تابستانی

دیروز با یکی از بچه ها، رفتیم خونه ی رضا یزدانی. قرار بود یه ترانه بهش واگذار کنه که خدا می دونه چند سال دیگه اجرا بشه.
یه خونه ی نسبتن قدیمی بود که ما از همون اول رفتیم تو یه اتاقی که معلوم بود اتاق تمرینه. بیشتر از ده تا گیتار، به اضافه ی یک درام و کلی عکس و پوستر از راجرواترز گرفته تا خود رضا یزدانی به چشممون خورد. با توجه به اینکه اون رضا یزدانی بود و ما، ما بودیم و معمولن در این جور مواقع طرف خیلی خودشُ می گیره، اما این دفعه برخورد آقای مشهور بد نبود.
چندتا از ترانه های دوستمُ خوند و لا به لاش گفت که یغما گلرویی ممنوع الکار شده و ما فهمیدیم که خبر ممنوع الکار شدن پنجاه و چهار ترانه سرا یه خبر جدی بوده. دو خط اول از یه ترانه رَُ که خوند، جوری که انگار خودش یکی از مسئولان اداره ی سانسوره، گفت این مجوز نمی گیره! میگن سیاه نمایی داره! یه جایی هم گفت که اگه بخواد تنظیم های آهنگاشُ عوض کنه و دُز ِ گیتاربرقی شُ ببره بالا، دیگه به کاراش مجوز نمی دن و ادامه داد که اون ترانه ها که سیاسی بود و مجوز می گرفت، زمان خاتمی مجوز می گرفت و الان عمرن! بعدشم دوستم یه برگه رُ امضا کرد و ترانه شُ به آقای رضا یزدانی واگذار کرد و از اونجا که اون رضا یزدانی بود و ما، ما بودیم هیچ حرفی از پول و اینا به میون نیومد و ما شاد و خندون باهاش خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. این بود خاطراتِ ما از چند دقیقه همنشینی با رضا یزدانی.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سروش جون اصل ماجرا رو از قلم انداختی! اون هاپوی نسبتا ملوس رو میگم
:)

Soroush hp گفت...

آره! هاپو رو یادم رفت! تازه زنشم بود

درویش گفت...

بلاگرو خز نکن بابا.
.
فقط عقده ای ها "ورد وریفیکیشن" می ذارن